دستگاه نفس
تشکر می کنم که سر زدین و جویای احوال ما و وبلاگمون شدین 4 ــ اینم شعر جدیدم :
دستگاه نفس
مرا خاله ای بود بس نازنین
که جایش بُوَد در بهشت برین
چو رفت عمر ایشان به سوی زوال
فرو بست چشم از جهان پارسال
در آن سال آخر شد ایشان مریض
خدا سیم عمرش کشید از پریز !
به هنگام آن رنج و بیماری اش
نکردند شُشها دگر یاری اش
بر آن خاله ی پرتلاش و زرنگ
نمودند شُشهای او عرصه تنگ
به تشخیص دکتر سه ماه دگر
نبود عمر او در جهان بیشتر
سریعا" خریدند خویشان و کَس
برایش یکی دستگاه نفس
که شاید کمی رنج او کم شود
بساط تنفس فراهم شود
از آن دستگاه نفس ، بی نوا
نشد فرصتی تا که گیرد هوا !
خریدن وَ مُردن بشد توأمان
خریدن همانا و مُردن همان
سپردند آن پیرزن را به خاک
زِ یاد همه یاد او گشت پاک
و لیکن به جا ماند از او دستگاه
نو و اصلی و سالم و رو به راه
دو هفته پس از آن یکی زنگ زد
به دامان آن خاندان چنگ زد :
« که بابای ما هم برایش نفس
شده همچو مرغی درون قفس
به سختی نفس می کشد پیرمرد
تو گویی که با مرگ دارد نبرد
اگر می شود دستگاه نفس
به ماها دهیدش ، بیاریم پس »
و آن دستگاه نفس قرض رفت
و باقیّ عمر پدر هرز رفت !
چو وارد به آن خانه شد دستگاه
کشید از بُن دل پدر چند آه
سپس گردنش کج شد و والسلام
به این راحتی کار او شد تمام
به خاکش فرو کرده و آمدند
درِ خانه ی خاله جان را زدند
پس آورده آن دستگاه کذا
تشکر کنان قوم صاحب عزا !
دو روزی شد و یک نفر در بکوفت
پسر خاله جان گفت : « ای مرگ کوفت !
سر آورده ای ؟! » درب را باز کرد
طرف صحبت خویش آغاز کرد :
« که من مادرم ساقط از دو شُش است
مریضیّ سختی است ، آدم کُش است
شنیدم که مرحومه ی والده
نه بیش از شما داشت دستِ بده
شما هم که اولاد آن مادرید
و ارث از چنین مادری می برید
الهی که قبرش پر از نور باد
قضا و بلا از شما دور باد
گرفته است مادر چو ذات الرّیه
بده خواهشا" مدتی عاریه ـ
که با دستگاه نفس مادرم
تنفس کند راحت و لاجرم
بُوَد اجرتان نزد پروردگار
نبینی الهی بد از روزگار »
گرفت آن پسر دستگاه و سپس
روان گشت و مادر به اول نفس
نفس را فرو برد و پس داد و مُرد
بدین راحتی پیرزن جان سپرد
عزیزان همین جور کم کم کَمَک
همین دستگاه از همه یَک به یَک
به یک ثانیه جانشان می گرفت
زن و مرد ، از او نشان می گرفت
بپیچید آوازه اش زودِ زود
در این شهر و آن شهر و هرجا که بود
که یک دستگاهی فلان شهر هست
اگر هست پیری نکن دست دست !
خلاصه طرفدار بسیار داشت
همیشه هم این دستگا کار داشت
چنان از همه جا بیامد هجوم
که تعدادشان بود بیش از نجوم
اگر بود در خانه پیری سریش
و در جان سپردن می آمد قمیش !
سریعا" پسر در پی دستگاه
برای گرفتن می افتاد راه
چنان شد که از کثرت مشتری
همه اهل خانه پسر دختری
در این کار بی وقفه درگیر شد
به نحوی که از زندگی سیر شد
که این سان بمیرد اگر هست نوح
شود خُرد اینجا ولو پشت کوه !
پس از بحث بسیار و با همهمه
به یک کاسه کردند عقل همه
نتیجه چنین شد که آن دستگاه
که بودی نماد و نشان رفاه
ز کارنامه اش پُر شود لیستی
سپس وقف گردد به بهزیستی !
کنون چند ماهی است بهزیستی است
عجب چیز با مصرف بیستی است !
تو هم گر گَلِ پیرها می گَلی *
برو سوی بهزیستی و یا علی !
نپندار هرگز که عیبی بُوَد
به جان شما تیر غیبی بُوَد !!!
حسن حاتمی بهابادی
* ببخشید این مصراعش دیگه بهابادی شد دیگه :) فکر کنم مفهوم باشه
ولی باز ترجمه می کنم ! : یعنی قاطی پیرها می چرخی
1 ــ دیشب از خونه ی مردم اومدم نت که به روز بشم اما همین که آخرین کلمه رو نوشتم
هنگ کرد و حالمونو گرفت !!
2 ــ همین باشه به منزله ی دعوت اجمالی ، تشریف بیارین ، حالا ما هم بعدا" تشریف میاریم
دعوتتون می کنیم ! :)
3 ــ خب فعلا" :)